آمار مدرسه عزیز من ... - پرواز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، شریف ترین تبار است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----177271---
بازدید امروز: ----8-----
بازدید دیروز: ----19-----
پرواز

 
نویسنده: parvaz
جمعه 87/2/27 ساعت 10:1 عصر

دینگ دینگ . زنگ خورد . رفتیم سر کلاس . بدو بدو میز اول نشستم . بعد یکی که نمی شناختمش اومد پیشم . خیلی زود با هم دوست شدیم . فکر نمی کردم تا آخر سال اینقدر با هم صمیمی بشیم ... بعد معلمها اومدن ، یکی یکی ... یه خورده صحبت راجع به برنامه ی کاریشون و اهمیت درسشون و بعد ... رسما همه چیز شروع شد . مثل یه مسابقه ی بزرگ . بدو بدو تا عقب نمونی . دویدیم و دویدیم . تو راه خیلی خوش می گذشت . پچ پچ ها و خنده های وسط حرف معلم ... نامه نگاری ها تو کتابا ... نقاشیها تو حاشیه کتاب وقتی حرفای معلم تکراری می شد ... سر رو گذاشتن رو میز ها و خوابیدن ها چه‏خسته‏کننده ... مسخره بازیهای زنگ تفریح ها ... همچنان می دویدیم . خسته نمی شدیم ...

رسیدیم به ترم اول ، ایستگاه اول . ایستگاه که نه ، پرتگاه ! ... بیشتر از اول سال با هم صمیمی شده بودیم ... سرمای عجیب و غریب زمستون ... برف بازیهای بچگانه ... خوش گذرونی ها ... بی خیالی ها ... درس خوندن های نصفه شب ... اس ام اس های بی موقع ... استاد شدن در 2 دقیقه قبل از امتحان ...

بعد امتحانا تموم شد ... یک هفته ای راحت بودیم ...

بعد کارنامه ... نمره ی عجیب انضباط . پایین ترین نمره ی کارنامه ... 18 !!! ناظم تیزبین ما ...

بعد بازم دویدیم ... باز هم صمیمی تر شده بودیم ... خوش می گذشت تو مدرسه ... حالا علاوه بر مدرسه ، تو خونه هم با هم بودیم ... تو اینترنت ... بعد حرفا و نامه نگاری ها یه خورده عوض شد : _ امروز کی می ری اینترنت ، منم همون موقع برم ؟ ...

_ وبلاگ فلانی رو دیدی ؟ ...

_ امروز می رم برات نظر میذارم ...

_ نمی خواد زحمت بکشی ! می خوام دوباره آپ کنم ...

بعد عید نوروز ... تعطیلات سیزده روزه ... و دلتنگی ها ... بعدش هم دوباره دیدن ها و تبریک گفتن ها و خاطره تعریف کردن ها ...

بعد هم دوباره دویدیم . با سرعت بیشتر ... کم کم خسته می شدیم ... ولی بازم خوش می گذشت ... با هم صمیمی شده بودیم ... به هم عادت کرده بودیم ... فروردین تموم شد ... اردیبهشت اومد ... صحبتها عوض شد ... بیشتر در مورد درس ... یا یادگاری نوشتن اول و آخر کتابا ... یا قرار گذاشتن واسه کلاسای تابستونی ...

اردیبهشت هم تموم شد ... کیف خاطره مون پر پر بود ... گوش ها مونو تیز کردیم ... دینگ دینگ ... زنگ خورد ... رفتیم خونه ... مدرسه تموم شد . اهه ‏اهه

* تو این سال تحصیلی خیلی تجربه کسب کردم ... از اتفاقات خوب و بد ... از دوست خوبم ، یاس کبود ، ممنونم که تو همه ی این اتفاقات در کنارم بود ...

** تو این سال تحصیلی خیلی چیزا یاد گرفتم ... این که مهربون باشم ... و دیگران و دوست داشته باشم ... از ساغر عزیزم ، همون که اول سال نمی شناختمش ، ممنونم ...

*** از دوست های خوبم ، عاطفه و فرشته ، هم ممنونم که باعث گسترش وبلاگ نویسی تو مدرسه شدن و ما رو در این امر مهم (!) تنها نذاشتن ...  

**** نمی دونم چرا دلم می خواد از همه تشکر کنم !!! از مدرسه ی عزیزم ، که خیلی دوستش دارم و تا 4 ماه دیگه دلم حسابی براش تنگ می شه ... از بوفه مدرسه مون ، که هیچ وقت امید ما رو ناامید نمی کرد ... از کتابخونه ی مدرسه مون ، که با همه ی سکوتش ، همیشه شیطونی های ما رو تحمل می کرد و چیزی نمی گفت ... از ناظممون ، که خیلی تیزبین بود و از یک اشتباه کوچولوی (!) ما هم نمی گذشت ... از شما ، که این نوشته به این طولانی ای رو تا آخر خوندین ... از خودم ، که این همه زحمت کشیدم و اینو نوشتم ... از پارسی بلاگ ... از کامپیوتر بیچاره ام ... از ...

***** ببخشید که انقدر طولانی شد ... دست خودم نبود ...

                                                    نمایش تصویر در وضیعت عادی



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • همین
    کنکور 1 : روز کنکور
    [عناوین آرشیوشده]