خدا منو توی زمین کاشت .
بعد به من آب داد ، ازم مراقبت کرد ، به من محبت کرد .
من جوونه زدم . رشد کردم . بزرگ شدم . سر از خاک در آوردم .
خدا هم چنان به من محبت می کرد ... خدا برای من کافی بود ، ولی کس دیگه ای رو هم آفرید که از من مراقبت کنه . آخه من خیلی مهم بودم ، خدا خیلی منو دوست داشت ...
اون یه آدم بود . خدا همه چیز و بهش یاد داد ، اینکه چطوری به من آب بده ، چطوری مراقبم باشه ... خدا گفت : من دورادور مواظبشم ... مبادا بی آب بمونه ، مبادا خشک بشه ، مبادا زرد و پژمرده بشه ... آدم قبول کرد . کارش رو شروع کرد . اوایل خوب ازم مراقبت می کرد . حرف خدا رو گوش می کرد ، ولی ...
آدم فراموشکار بود ، بازیگوش بود : حرفای خدا رو یادش می رفت ، گاهی وقتا هم سختش بود ، تنبلی می کرد ...
خدا دورادور مواظب من بود ، منو می دید . می دید که دارم خشک می شم ... آدم رو هم می دید ، می دید که حواسش به من نیست ... تو چشماش زل می زد ، ولی آدم اونو نمی دید ! من صداش می کردم : آدم ! حواست کجاست ؟!! خدا داره تو رو نگاه می کنه ! ... صدای من به گوشش نمی رسید ، من ضعیف شده بودم ...
* * *
سالهای سال گذشت . آدم پیر شد . من خشک شدم . خدا حواسش به ما بود ، مواظب بود که ما نمیریم ... بعد وقتش رسید ... آدم مرد . وقت تنبیه بود ، آدم باید تنبیه می شد ، آخه من مهم بودم ، آدم باید اینو می فهمید . ولی آدم نفهمید ... نفهمید که اگه به من آب می داد ، اگه مراقبم بود ، من بزرگ می شدم ، درخت می شدم ، باغ می شدم ، میوه می دادم ، سایه سارش بودم ... من هدیه ی خدا بودم ، آدم اینو نفهمید ... من روحش بودم ... روحی که خشکید ...
این بار یه موج فاطمیه ... موضوعش هم جواب دادن به دوتا سواله :
من چقدر فاطمی هستم ؟
وبلاگم چقدر فاطمی است ؟
نقد خودم ، نقد وبلاگم ...
نقد خودم : نقد که نه ، انتقاد . یه انتقاد بزرگ ...
من چقدر فاطمی ام ؟؟؟ فاطمی بودن به چیه ؟؟؟ به رفتار ؟ به گفتار ؟ به ظاهر ؟ به باطن ؟ ... نه ، من فاطمی نیستم . با هر کسی هم که رودربایستی داشته باشم ، با خودم که ندارم . اما این انتقاد ، اگه قرار باشه سازنده باشه ، باید راه حل هم ارائه بده ... و راه حل ، در گرو شناختن علته ... و علت ؟؟؟ ... از بین ده ها علت اولین چیزی که به نظرم می رسه ، اینه که من حضرت فاطمه رو نمی شناسم . آدم چطور می تونه از کسی که نمی شناسدش پیروی کنه ؟! ... اما یه سوال دیگه : چرا نمی شناسیشون ؟؟؟
این همه کتاب ، این هم مقاله ، این همه کلاس ، این همه معلم ... و اولین جوابی که به ذهنم می رسه اینه : تنبلی . و آیا تنبلی دلیل مناسبی برای فاطمی نبودنه ؟؟؟!!!
نقد وبلاگم : اون هم دست کمی از خودم نداره ... وبلاگی که نویسنده اش فاطمی نیست ، می تونه فاطمی باشه ؟؟!!!
* * *
این موج راه افتاد . منم توش شرکت کردم و نوشتم ... اما نمی دونم این نوشتن فایده ای هم داره یا نه ؟ شاید جای اصلی که این موج باید راه بیافته ، قلبها و مغزهاست ... باید یه فکر اساسی به حال خودمون بکنیم ...
* * *
از رضوان خانوم و یاس کبود عزیز ممنون که منو دعوت کردن .
من هم به رسم موجی ، از همه ی آقایون ( گر چه خلاف رسمه ... ) و خانمهای محترمی که این نوشته رو خوندن ، دعوت می کنم که به این دو سوال فکر کنن ...