آسمون دلش گرفته بود . به گمونم دلتنگ کسی بود . هیچ کس از راز آسمون خبر نداشت ...
منم دلم گرفته بود ، دلتنگ کسی بودم . هیچ کس رازم و نمی دونست ...
پشت پنجره نشستم . آسمون منو دید . فهمید که دلم گرفته ، دلتنگم ...
بغض گلوی آسمون و گرفت ، داغ دلش تازه شد ... بارید ... قطره قطره راز دلش رو به من گفت ...
بعد من و آسمون ، دو تایی ، گریه می کردیم و هیچ کس اشکهای ما رو نمی دید ... همه با خیال بارون ، زیر چتر دونفره ی خودشون قدم می زدن ...
من و آسمون همدیگر رو بغل کردیم و به هم قول دادیم که رازمون رو به هیچ کس نگیم ...
بارون بند اومد . ولی اشک های ما تمومی نداشت ، چون ما تازه همدیگه رو پیدا کرده بودیم ... چون ما تازه اشک ریختن رو یاد گرفته بودیم ...
حرف آخر : باز باران باترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها ...
.
.
.
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
1_ آنچه که دوست نداری درباره ات گفته شود ، درباره ی دیگران مگوی . امام علی (ع)
.
.
.
.
2_ خوشرویی احسانی است بی هزینه . امام علی (ع)
.
.
.
.
.
3_ از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیزید که این دو کلید هر بدی است . امام محمد باقر (ع)
.
.
.
4_ هیچ بنده ای طعم ایمان را نمی چشد ؛ مگر اینکه دروغ را چه شوخی و چه جدی ترک کند . امام علی (ع)
.
.
.
.
5_ هر چه محبت داری نثار دوستت کن . اما هر چه اطمینان داری ، به پای او مریز . امام علی (ع)
.
.
.
.
6_ مومن نه ترسوست ، نه آزمند ، و نه تنگ چشم . امام علی (ع)
.
.
.
.
7_ نادان اسیر زبان خود است . امام هادی (ع)
.
.
.
.
8_ بخل ننگ است و ترس نقصان . امام علی (ع)
.
.
.
.
9_ اعتبار مرد به عقل اوست و هر که عقل ندارد ، دین ندارد . پیامبر اکرم (ص)
.
.
.
.
10_ در دنیا قدر کسی بیشتر است که دنیا در نظرش قدر ندارد . پیامبر اکرم (ص)
.
.
.
.
حرف آخر : کسی که دیروز و امروزش مساوی باشد زیانکار است . پیامبر اکرم (ص)
علت نامگذاری : جمله ای خوندم از « هانری دومونته لان » که می گفت : بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد ...
فکر می کنم جملات بالا از اون جملات نادر و باارزش تر از سکوت هستن ...
می دانی و می دانم که پاکی همیشه غبار کثیف ظلم را به خود دیده است ...
و تو نیز ، همچون دیگر پاکان ، زخم دیده هستی ...
از همان زمان که آن حواری خائن ، به خیال خودش ، تو را به کام مرگ فرستاد ...
و تا اکنون ... که بی دینان مسیحی نما با اهانت به بزرگترین انسان تاریخ قلبت را آزرده می سازند ...
می دانی و می دانم که پاکی همیشه مظلوم ترین عضو تاریخ بوده است ...
می دانی و می دانم که ظلم تا ابد پایدار نیست ...
می دانی و می دانم که سکوت چیزی کم از ظلم نیست ...
ولی اکنون من نمی دانم که چه باید کرد ؟ ... اکنون که صفحات تاریخ با ظلم ورق می خورد ... و تاریخ نویسان نامش را آزادی بیان می گذارند ... اکنون که پاکی و زیبایی و قداست و معصومیت و بزرگی ، همه در دستهای کثیف نااهلانی که خود را پیرو تو می نامند ، به سخره گرفته شده ...
مسیح عزیز !
میدانم که دردم را می دانی ، قبل از آن که چیزی بگویم ... می دانم که خود ، درد آشنایی ... می دانم که حلقه ی اشک چشمانم به اقیانوسی متصل است که به اندازه ی تمام پاکان و پاک دوستان وسعت دارد ... اما ...
مسیح عزیز !
درد را همه می دانند .
اما دوا چیست ؟ ...
یاری ام کن ...
برایم طلب یاری کن ... از آنکه پیشش رو سیاهم ...
* * *
با امید روزی که پاکی بر بالاترین مسند دنیا حکمرانی کند ...
روزی که منجی حقیقی ظهور خواهد کرد ... و تو همگام با او به نماز خواهی ایستاد ... و نور حق و عدالت برهمه جه خواهد تابید ...
به امید آن روز ...
حرف آخر : ... شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد و امروز شیطان دوست آنهاست و برای آنها عذابی دردناک است . _ سوره نحل . آیه63
کار قشنگیه ، نامه به مسیح ...
با این امید که تلاش همه ی دوستان به نتیجه ای درخور برسه ، من هم از چند نفر از دوستان دعوت می کنم که این تلاش رو ادامه بدن :
ساغر هستی _ ساغر
صاحبدل _ پرپر
مرا صدا کن شبی _ یاسین
شرمنده ! کس زیادی رو نمی شناسم . ولی هر کسی رو که دوست داره شرکت کنه دعوت می کنم ...
و هر کس دیگه ای که « حلقه ی اشک چشمانش به اقیانوسی متصل است که به اندازه ی تمام پاکان و پاک دوستان وسعت دارد ... » ...
حوا که درسش را از خداوند آموخته بود ، امتناع کرد .
مار اصرار کرد : این سیب را بخور . چون باید برای شوهرت زیباتر شوی .
حوا پاسخ داد : نیازی ندارم . او که جز من کسی را ندارد !
مار خندید : البته که دارد !!!
حوا باور نمی کرد . مار او را به بالای یک تپه به کنار چاهی برد .
_ آن پایین است . آدم او را آنجا مخفی کرده است .
حوا به درون چاه نگریست و بازتاب تصویر زن زیبایی را در آب دید ... و سپس سیبی را که مار به او پیشنهاد می کرد ، خورد .
* * *
بیخود نیست که حسادت گناه کبیره است ...
حرف آخر : حسد ایمان را می خورد ؛ همان گونه که آتش هیزم را ... _ امام صادق (ع)
روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد .
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است .
باز کن پنجره ها را ای دوست
حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روح نسیم ...
که در این کوچه ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی ؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن .
فریدون مشیری
* * *
عید نزدیکه ... بهارتون مبارک ...
حرف آخر : یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
حول حالنا الی احسن الحال
حول حالنا الی احسن الحال
حول حالنا ...
.
.
زمین سردش بود ؛ زیرا ایمانش را از دست داده بود ، نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند . قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دست هایش در انجماد تردید مانده بود .
خدا به زمین گفت : عزیزم ، ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی ؛ اما زمین شک کرده بود ، به آفتاب شک کرده بود ، به درخت شک کرده بود ، به پرنده شک کرده بود .
خدا گفت : به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید ؟ تو داغ و پر شور بودی و تابستان شد ؛ و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی ، نام آن معرفت را پائیز گذاشتیم ؛ اما ... من به تو گفتم که از پس هر معرفتی ، معرفتی دیگراست وپرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی ؟ تو بی قرار معرفتی دیگر بودی ؛ و آن گاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است . تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی ، اما میان معرفت نو و ایمان نو فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است ؛ فاصله ای که در آن باید خلوت و تأمل و تدبیر را به تجربه بنشینی ، صبوری و سکوت و سنگینی را . و تو پذیرفتی . حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری ؛ زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست . ایمان شگفتی و شور و شادمانی است ، ایمان زندگی است .
پس ، ایمان بیاور ، ای زمین عزیز .
و بهاری دیگر را تجربه کن ...
منبع : تله تکست
حرف آخر : بیدار شو ای دل که جهان می گذرد
وین مایه ی عمر رایگان می گذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
آیا تا به حال شده جایی نشسته باشید و یک دفعه دلتان بخواهد برای کسی که دوستش دارید ، کار نیک انجام دهید ؟
این خداوند است ! او با شما صحبت می کند .
آیا تا به حال مستاصل و تنها شده اید ، طوری که هیچ کس نباشد تا با او حرف بزنید ؟
این خداوند است ! می خواهد شما با او حرف بزنید .
آیا تا به حال شده است به کسی فکر کنید که مدتهاست از او خبری ندارید ، سپس بعد از مدتی کوتاه اورا ببینید یا تماس تلفنی از جانب او داشته باشید ؟
این خداوند است ! هیچ چیزی به اسم تصادف و اتفاق وجود ندارد .
آیا تا به حال چیز خارق العاده ای را بدون اینکه آن را درخواست کرده باشید ، دریافت کرده اید ؟ در حالی که توانایی پرداخت هزینه ی آن را نداشته اید ؟
این خداوند است ! او از خواسته ی قلبی ما خبر دارد .
آیا فکر می کنید این متن را تصادفی خوانده اید ؟
نه ، این طور نیست .
و اکنون این خداوند است !
به خداوند نگویید که طوفان شما چقدر بزرگ و سهمناک است .
به طوفان بگویید که خداوند شما چقدر بزرگ و تواناست ...
حرف آخر : ... بگو خدا برایم کافی است . _ سوره زمر . آیه 38