به مناسبت برپا شدن نمایشگاه کتاب تهران ، می خوام یک کتاب معرفی کنم . این کتاب طولانی ترین اسمی رو که من در عمرم دیدم ، داره : « داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد . » !
من نمی دونم آقای « ماتئی ویسنی یک » از گذاشتن این اسم روی کتابش چه منظوری داشته ؟ ( جمعا یک بار کلمه ی « خرسهای پاندا » و چند بار کلمه ی « ساکسیفون » در کتاب تکرار شده ! ) خیلی هم مهم نیست . مهم داستان عجیب و غریب این کتابه . البته این کتاب یک نمایشنامه است ...
اگه از خوندن کتاب هایی که با یک بار خوندن چیزی ازشون متوجه نمی شید ، لذت می برید ، توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید . من نمی دونم چند بار این کتاب و خوندم ؟! ولی هنوز هم اگر بخوام ماجراشو برای یک نفر توضیح بدم ، نمی تونم !!! البته این ، به این معنی نیست که هیچی ازش متوجه نشده باشم ؛ منظورم اینه که توی این کتاب مرز بین حقیقت و رویا کاملا مشخص نیست . خواننده متوجه نمی شه که کدوم اتفاق در بیداری اتفاق افتاده و کدوم در حالت رویا ؟
اوایل کتاب تقریبا همه چیز طبیعیه ، یک زندگی واقعی . ولی به تدریج ، واقعیت با رویا و خیال آمیخته می شه ، تا در نهایت در آخر کتاب اصلا متوجه نمی شید که چی شد ؟؟!!! ( برای من که اینطور بود ... )
کتابیه که حرفی برای گفتن داره به شرطی که آدم اون حرفو بشنوه ، یعنی به داستان فکر کنه ، تجزیه و تحلیلش کنه و چیزی رو که پشت پرده ی داستانه درک کنه .
داستانش ساده اس و در عین حال پیچیده و نامفهوم ... بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم ، یعنی نمی شه توضیح داد ...
نام کتاب : داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونست که دوست دختری در فرانکفورت دارد .
نویسنده : ماتئی ویسنی یک
مترجم : تینوش نظم جو
ناشر : نشر ماه ریز
یک قسمت از این کتاب رو که خیلی دوستش دارم در ادامه گذاشتم . پیشنهاد می کنم بخونید . با خوندنش با حال و هوا و فضای این کتاب بیشتر آشنا می شید .
در سایه روشن ... پشت به پشت هم روی زمین نشسته اند و سرهایشان را به هم تکیه داده اند . زن انگور می خورد . مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست ...
زن : بگو آ مرد : آ . زن : مهربون تر، آ ... مرد : آ . زن : آهسته تر ، آ مرد : آ . زن : من یه آی لطیف تر می خوام ، آ ... مرد : آ . زن : با صدای بلند اما لطیف ، آ ... مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دوستم داری ... مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی . مرد : آ . زن: بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خوشگلم . مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری . مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بگی برام می میری . مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی بمون . مرد : آ . ... زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی سلام . مرد : آ . زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خداحافظ . مرد : آ . ... زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای منو ببینی . مرد : آ . زن : نه . اینجوری نه . مرد : [ فندکش را به سوی او می گیرد . ] آ ؟ زن : فعلا نه . مرسی . مرد : آ ؟ زن : نمیدونم ... شاید ... ترجیح می دم امشب خونه غذا بخوریم . ... زن : بیا اینجا ... مرد : آ ... زن : تو چشام نگاه کن . مرد : آ . زن : تو دلت یه آ بگو . مرد : ... زن : مهربون تر ... مرد : ... زن : بلند تر و واضح تر ، برای اینکه بتونم بگیرمش . مرد : ... زن : حالا یه آ تو دلت بگو ، انگار که می خوای بهم بگی دوستم داری . مرد : ... زن : یه بار دیگه . مرد : ... زن : یه آ تو دلت بگو انگار می خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی کنی ... مرد : ... زن : یه آ تو دلت بگو ، انگار می خوای بگی خوشگلم . مرد : ... زن : حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم ... یه چیز خیلی مهم ... و می خوام تو دلت بهم جواب بدی . آماده ای ؟ مرد : ... زن : آ ؟ مرد : ... زن : ... مرد : ...