آمار وقت رفتن است ... - پرواز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هفتاد گناه برای نادان آمرزیده می شود، پیش از آنکه یک گناه برای دانشمند آمرزیده شود . [امام صادق علیه السلام]
کل بازدیدها:----179108---
بازدید امروز: ----46-----
بازدید دیروز: ----6-----
پرواز

 
نویسنده: parvaz
سه شنبه 87/4/18 ساعت 8:30 عصر

سلام ...

این آخرین سلام است ... و آخرین خداحافظی ، که سلامی دوباره خواهد بود ...

* * *

وبلاگ نویسی یک فرصت بود ، فرصتی برای یاد گرفتن و تمرین کردن . سعی کردم از اون استفاده کنم . نمی دونم تا چه حد موفق بودم . شاید اونقدر که سبک جدیدی از نوشتن رو یاد گرفتم و تمرین کردم ...

دیگه اینکه یاد گرفتم غرور رو کنار بذارم . برای کسی که بین دوستاش به مغرور بودن معروفه ، تعریف کردن از دیگران یا گفتن دوستت دارم به دوستای صمیمی ، حتی در محیط مجازی ، موفقیت بزرگی محسوب می شه . و من اونو مدیون وبلاگم ...

یا مثلا تمرین گفتگو و تبادل نظر یا مخالف بودن و پافشاری کردن ...

همه ی اینا فواید وبلاگ نویسی بود . ولی وبلاگ نویسی بدی هایی هم داره ... نمی خوام دم آخری غر بزنم و گلایه کنم ... ولی وقتی فکر می کنم می بینم که وبلاگ نداشتن ، برای من ، بهتر از داشتن اونه ...

* * *

بازم برمی گردم به خوبی های وبلاگ . در محیط وبلاگ دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که کم لطفیه اگه اسمی از اونا نیارم ...

خاله گلم ، پرپر ...

داداش های گلم ، یاسین و فراز و امیر و ...

دوستای خوبم ، رضوان و ساناز و یاسی و ریحانه و سحر و اقاقیا و مینا و ...

و دوستای خوبم تو وبلاگهای نگاهم برای تو ( که تعطیل شد و افسوس ... ) و خانه ی آرزو و سیمرغ و دانشمند و سرای اندیشه و کویر سبز و شب و تنهایی عشق و گل میخ ، تصویری از هنر مردم و ...

و دوستای مدرسه ای هم که جای خود دارن ، یاس کبود و ساغر ( که دلم خیلی براش تنگ شده ... ) و عاطفه و فرشته و یاسی و ...

و خلاصه همه ی کسانی که تو این مدت تنهام نذاشتن و با نظرات خوبشون به اوج گرفتن پروازم کمک کردن ...

* * *

این وبلاگ و تموم می کنم با اینکه هنوز حرفهای زیادی برای گفتن داشتم ... دروغ نیست اگر بگم یه دفتر رو ( با خط بدم ! ) پر کردم ، پر از نوشته هایی که قرار بود اونا رو اینجا بنویسم . حتما قسمت نبوده ...

شاید این شعر قیصر امین پور بیشتر از هر حرف دیگه ای حرف دل من باشه ...

حرف های ما هنوز نا تمام ...

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود !

* * *

خداحافظی رو دوست ندارم ... با سلام آغاز کردم ... و با سلام خاتمه می دهم ...

.

.

.

سلام ... 



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • همین
    کنکور 1 : روز کنکور
    [عناوین آرشیوشده]