آمار عاشق - پرواز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه کاردان باشد، فرمانروایش او را دوست خواهد داشت . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----179083---
بازدید امروز: ----21-----
بازدید دیروز: ----6-----
پرواز

 
نویسنده: parvaz
شنبه 86/11/27 ساعت 11:15 صبح

عاشقم  چند وقت پیش ، عاشق شدم ! همینطوری ناگهانی ! صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که عاشقم ! خیلی عجیب بود . فکر می کردم اشتباه می کنم . ولی واقعا عاشق شده بودم ،
دیدم که
قلبم تنگ شده بود ، یکی توی قلبم بود ... همه اینو می فهمیدن ، همه می گفتن : عاشق شدی ؟ بعد من می گفتم : نمی دونم . می گفتن : عاشق کی شدی ؟ و من بازم می گفنم : نمی دونم ... خیلی عجیب بود ! مگه می شه آدم عاشق بشه و ندونه که معشوقش کیه ؟!!! ... بعد دیدم این طوری نمی شه ! باید یه معشوق داشته باشم . عاشق بی معشوق معنی نداره ... توی مردم گشتم ، تا معشوقم و پیدا کنم . خیلی سخت بود . همه جا رو گشتم ، همه ی دنیا رو ... می رفتم ... و به هر کس که می رسیدم ، تو چشماش نگاه می کردم و می پرسیدم : شما معشوق منی ؟!!! ... خیلی ها به من گفتن : دیوونه ! ولی من محل نمی ذاشتم . بازم به دنبال معشوق می گشتم ... ولی بی فایده بود ، پیداش نمی کردم . خسته شدم ... قلبم رو گذاشتم پیش روم و گفتم : یا همین الان تکلیف منو معلوم می کنی و می گی عاشق کی هستی ، یا من برای همیشه عشق و عاشقی رو می ذارم کنار ! قلبم از خوشحالی نمی تونست حرف بزنه ! از اینکه یه مهمون عزیز داشت ، تو پوست خودش نمی گنجید ! ... بالاخره به حرف اومد : وظیفه ی من فقط اینه که عاشق بشم . تو خودت باید معشوقت و پیدا کنی ... گفتم : من گشتم ... نبود ... قلبم دیگه هیچی نگفت . و منم دوباره گشتم ...

* * *

عاشق شده بودم . معشوقم و دوست داشتم ، عاشقش بودم . تمام مدت بهش فکر می کردم . نمی دونستم کیه ... ولی حاضر بودم واسش هر کاری انجام بدم ... عاشق شده بودم ، خیلی ساده . بدون اختیار خودم . انگار همون معشوق ، تو همون شب قشنگ ، اومده بود سراغم و عشقش رو گذاشته بود تو قلبم ، بدون اینکه من بفهمم ... بعد ماجرا شروع شده بود ، و من دنبالش گشته بودم ... گشتم و گشتم ...

* * *

یه روز قلبم شروع کرد به خندیدن ! مسخره ام کرد ! گفت : چیکار داری می کنی ؟! دنبال کی داری می گردی ؟! معشوقت همین جاست ! تو قلبت ... منم خندیدم . خندیدم و خندیدم . معشوقم و پیدا کرده بودم ... می خواستم ببینمش ، لحظه شماری می کردم ...

_ من می خوام ببینمش .

_ بیا تو ، ببینش . ولی فقط خودت بیا . فقط خودت و خودت ...

خودم ، فقط خودم ، تنهای تنها ، رفتم تو قلبم ... قلبم روشن بود ، اونقدر روشن که هیچی دیده نمی شد ... من معشوقمو دیدم ... نور مهمون قلبم بود ... من عاشق نور شده بودم ...

* * *

بعدا فهمیدم که من از مدتها پیش عاشق بودم ، از اول ، از بدو تولدم ...

حرف آخر : از شبنم عشق خاک آدم گل شد

صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطره

یک قطره ازو چکید و نامش دل شد ... _ مولوی

  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • همین
    کنکور 1 : روز کنکور
    [عناوین آرشیوشده]