آمار parvaz - پرواز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چنگ در پیمانهاى کسانى در آرید که چشم وفا از ایشان دارید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----177272---
بازدید امروز: ----9-----
بازدید دیروز: ----19-----
پرواز

 
نویسنده: parvaz
جمعه 86/12/10 ساعت 12:41 عصر

یک مربی حیوانات سیرک ، می تواند با نیرنگ ساده ای بر فیل ها غلبه کند : وقتی فیل هنوز کودک است ، یک پایش را به تنه ی درختی می بندد . فیل بچه ، هر چقدر هم که تلاش کند ، نمی تواند خودش را آزاد کند . اندک اندک به این تصور عادت می کند که تنه ی درخت از او نیرومند تر است .

هنگامی که بزرگ می شود و قدرت شگرفی می یابد ، تنها کافی است یک نفر طنابی دور پای فیل گره بزند و او را به یک نهال ببندد . فیل تلاشی برای آزاد کردن خویش نمی کند .

* * *

همچون فیل ها ، پاهای ما نیز ، اغلب اسیر بندهای شکننده است . اما از آنجا که هنگام کودکی به قدرت تنه ی درخت عادت کرده ایم ، شهامت مبارزه را نداریم . بی آنکه بفهمیم ، تنها یک عمل متهورانه ساده ، برای دست یافتن ما به آزادی کافی است ... *

* مکتوب _ پائولو کوئلیو

* * *

اصلا دلم نمی خواد تا آخر عمرم مثل یه فیل احمق باقی بمونم ...

* * *

حرف آخر : ارزش هر کس به قدر همت اوست . _ امام علی (ع)



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: parvaz
    شنبه 86/12/4 ساعت 3:44 عصر

    آدما خیلی اشتباه می کنن . اشتباهات ، جزئی از زندگی آدماس . جزئی که اغلب دوستش ندارن و دوست دارن از صفحه ی زندگی شون پاک بشه .

    آدما بعضی وقتها اشتباهایی می کنن که اصلا انتظارش رو ندارن . گاهی وقتا مغرور می شن و فکر می کنن که غیر ممکنه سراغ بعضی از اشتباهها برن . ولی بعد از یه مدت دقیقا میرن و همون اشتباهو می کنن ! اینجاس که شیطون از پشت به اونا خنجر می زنه ...

    آدما بعضی وقتا اشتباهشونو ادامه میدن . با اینکه می دونن ، کاری که دارن انجام می دن اشتباهه ، ولی بازم ادامه می دن . اونقدر ادامه می دن که از نفس می افتن ، از اشتباه کردن خسته می شن . بعد می شینن و پیش خودشون فکر می کنن که چه آدمای احمقی هستن . اون وقت تصمیم می گیرن که همین الان اشتباهشونو تموم کنن ، ولی ...

    آدما گاهی وقتا مجبور می شن که اشتباهشونو ادامه بدن . اون موقع س که احساس حقارت می کنن . احساس می کنن کم آوردن ، بریدن . گیج می شن و نمی دونن چیکار کنن . فقط منتظر یه فرصتن تا هر چی زودتر اشتباهشونو تموم کن ...

    آدما گاهی وقتا از اشتباهایی که انجام دادن سخت پشیمون می شن و تصمیم می گیرن که جبران کنن . همه ی تلاش شون رو هم می کنن ، ولی گاهی وقتا به این نتیجه می رسن که بعضی از اشتباها اصلا قابل جبران نیست . اون موقع دیگه واقعا واقعا پشیمون می شن و هزار بار به خودشون لعنت می فرستن ...

    با اینکه اشتباه ، جزئی از زندگی آدماس ، ولی بهتره سعی کنن اشتباه نکنن ، یا اگه کردن ، دیگه ادامه اش ندن ، یا اگه ادامه دادن ، فورا تمومش کنن . و وقتی تمومش کردن ، سعی کنن حتما جبرانش کنن ...

    پانوشت : فرض کنیم که منظورم از «آدما» شخص خاصی نبوده ... _______________________________________________

    حرف آخر : بازگشت همه چیز به حال اول خود ، وقت گیر است و زمان می طلبد . بهتر است بی معطلی ، زندگی خود را شکل دهیم و دوباره بسازیم . پائولو کوئلیو



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: parvaz
    شنبه 86/11/27 ساعت 11:15 صبح

    عاشقم  چند وقت پیش ، عاشق شدم ! همینطوری ناگهانی ! صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که عاشقم ! خیلی عجیب بود . فکر می کردم اشتباه می کنم . ولی واقعا عاشق شده بودم ،
    دیدم که
    قلبم تنگ شده بود ، یکی توی قلبم بود ... همه اینو می فهمیدن ، همه می گفتن : عاشق شدی ؟ بعد من می گفتم : نمی دونم . می گفتن : عاشق کی شدی ؟ و من بازم می گفنم : نمی دونم ... خیلی عجیب بود ! مگه می شه آدم عاشق بشه و ندونه که معشوقش کیه ؟!!! ... بعد دیدم این طوری نمی شه ! باید یه معشوق داشته باشم . عاشق بی معشوق معنی نداره ... توی مردم گشتم ، تا معشوقم و پیدا کنم . خیلی سخت بود . همه جا رو گشتم ، همه ی دنیا رو ... می رفتم ... و به هر کس که می رسیدم ، تو چشماش نگاه می کردم و می پرسیدم : شما معشوق منی ؟!!! ... خیلی ها به من گفتن : دیوونه ! ولی من محل نمی ذاشتم . بازم به دنبال معشوق می گشتم ... ولی بی فایده بود ، پیداش نمی کردم . خسته شدم ... قلبم رو گذاشتم پیش روم و گفتم : یا همین الان تکلیف منو معلوم می کنی و می گی عاشق کی هستی ، یا من برای همیشه عشق و عاشقی رو می ذارم کنار ! قلبم از خوشحالی نمی تونست حرف بزنه ! از اینکه یه مهمون عزیز داشت ، تو پوست خودش نمی گنجید ! ... بالاخره به حرف اومد : وظیفه ی من فقط اینه که عاشق بشم . تو خودت باید معشوقت و پیدا کنی ... گفتم : من گشتم ... نبود ... قلبم دیگه هیچی نگفت . و منم دوباره گشتم ...

    * * *

    عاشق شده بودم . معشوقم و دوست داشتم ، عاشقش بودم . تمام مدت بهش فکر می کردم . نمی دونستم کیه ... ولی حاضر بودم واسش هر کاری انجام بدم ... عاشق شده بودم ، خیلی ساده . بدون اختیار خودم . انگار همون معشوق ، تو همون شب قشنگ ، اومده بود سراغم و عشقش رو گذاشته بود تو قلبم ، بدون اینکه من بفهمم ... بعد ماجرا شروع شده بود ، و من دنبالش گشته بودم ... گشتم و گشتم ...

    * * *

    یه روز قلبم شروع کرد به خندیدن ! مسخره ام کرد ! گفت : چیکار داری می کنی ؟! دنبال کی داری می گردی ؟! معشوقت همین جاست ! تو قلبت ... منم خندیدم . خندیدم و خندیدم . معشوقم و پیدا کرده بودم ... می خواستم ببینمش ، لحظه شماری می کردم ...

    _ من می خوام ببینمش .

    _ بیا تو ، ببینش . ولی فقط خودت بیا . فقط خودت و خودت ...

    خودم ، فقط خودم ، تنهای تنها ، رفتم تو قلبم ... قلبم روشن بود ، اونقدر روشن که هیچی دیده نمی شد ... من معشوقمو دیدم ... نور مهمون قلبم بود ... من عاشق نور شده بودم ...

    * * *

    بعدا فهمیدم که من از مدتها پیش عاشق بودم ، از اول ، از بدو تولدم ...

    حرف آخر : از شبنم عشق خاک آدم گل شد

    صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

    صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

    یک قطره

    یک قطره ازو چکید و نامش دل شد ... _ مولوی

  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: parvaz
    یکشنبه 86/11/21 ساعت 3:33 عصر

    چرا پرواز نمی کنی  ؟
    _ بال ! فقط دو تا بال کم دارم ...
    _ یکی هست که حاضره بال هاشو بهت قرض بده ...
    _ کی ؟!
    _ یه فرشته ... روی شونه ی راستت ...
    ______________________________________________
    حرف آخر : عقل می گوید که : بال خسته را پرواز نیست . 
                   عشق می بالد که : اوجی بی نهایت پیش روست ... _ جعفر رسول زاده ( آشفته )



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: parvaz
    یکشنبه 86/11/14 ساعت 2:30 عصر

    عجب صبری خدا دارد !
    اگر من جای او بودم
    همان یک لحظه ی اول
    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
    جهان را با همه زیبایی و زشتی
    به روی یکدگر ویرانه می کردم ...
    عجب صبری خدا دارد !
    اگر من جای او بودم
    که در همسایه ی صدها گرسنه
    چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
    نخستین نعره ی مستانه را
    خاموش ، آن دم بر لب پیمانه می کردم ...
    عجب صبری خدا دارد !
    اگر من جای او بودم
    که می دیدم یکی عریان و لرزان
    دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
    زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم ...
    عجب صبری خدا دارد !
    اگر من جای او بودم
    نه طاعت می پذیرفتم ،
    نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ...
    .
    .
    .
    چرا من جای او باشم ؟
    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
    تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد .
    و گر نه من به جای او چو بودم
    یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم ؟
    عجب صبری خدا دارد !
    عجب صبری خدا دارد ... *
              
    ________________________________________________
    * معینی کرمانشاهی

    * * *
    مخلوقات بی وجدان توی این دنیا زیاد وجود داره ؛ کسانی که فقط به خودشون فکر می کنن ، کسانی که همه ی احساسات انسانی رو در خودشون نابود کردن ، کسانی که آدم های دیگه براشون هیچ ... ارزشی ندارن ...

    * * *

    همین حالا که ما آزادی مون رو جشن می گیریم و به خاطرش خوشحالیم ، تو جای دیگه ای از دنیا ، نه خیلی دور ، وقتی یه بچه ای از مادرش می پرسه که آزادی یعنی چی ؟ مادرش نمی دونه چی جواب بده ... چون مدت هاست که آزادی رو از یاد برده . و یا شاید ، مثل همون بچه ، اصلا تا به حال اونو تجربه نکرده ...

    * * *

    درجایی که حق نفس کشیدن از یه بچه ی مریض ، توی بیمارستان ، سلب میشه ، آزادی چه معنایی می تونه داشته باشه ؟ جایی که آدم ها از بی آبی و بی غذایی می میرن و حق ندارن از کسی آب و غذا بگیرن ، آزادی یعنی چی ؟ جایی که یه بچه رو جلوی چشم پدرش با گلوله می کشن ... جایی که یه آدم همه کسش رو از دست می ده و از تنهایی فریاد می کشه ... جایی که همه صدای پژمرده شدن گل رو می شنون ، ولی هیچ کس به روی خودش نمی آره ...

    * * *

    می خواستم از غزه و فلسطین بنویسم ، ولی قلمم نمی چرخید ، نمی تونستم وضعیت اونجا رو تصور ، حتی تصور ، کنم ... به هر حال حاصلش بهتر از جمله های بالا نشد . می دونم که زیبا نیست . و قرار هم نبود که زیبا باشه . فقط قرار بود یادم باشه که هنوز خیلی ها در ظلم مطلق زندگی می کنن ، یادم باشه که آرزوی خیلی ها یک لحظه آزادیه ، یادم باشه که وقتی بچه بودم و و کسی از آرزوهام سوال می کرد ، صادقانه جواب می دادم : آرزوم اینه که هیچ جای دنیا ، هیچ جنگی وجود نداشته باشه ...

    ____________________________________________________________

    حرف آخر : اگر زمین از تاریکی نترسد ، شب می گذرد ... و روز بعد آفتاب تازه ای خواهد تابید . پائولو کوئلیو

     



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: parvaz
    یکشنبه 86/11/7 ساعت 8:8 عصر

    پرواز یک آرزوست ، یک آرزوی دیرینه و شاید دست نیافتنی . ولی من می خواهم به آن برسم ...

    پرواز یک نقطه است ، یک نقطه ی شروع ، برای رسیدن به آرزوها ...

    پرواز یک حرکت است ، حرکتی برای رهایی ...

    پرواز یک پرواز است ، برای دلتنگی های من ، برای آرزوهای من ، برای رسیدن ها ... و رهایی های ... من ...

                                            *   *   *

    پرواز در اول راه است . برای اوج گرفتن و در اوج ماندن به راهنمایی و کمک نیاز دارد ...

    پیشاپیش از کمک ها و راهنمایی هایتان ممنون ...



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    <      1   2   3   4      

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • همین
    کنکور 1 : روز کنکور
    [عناوین آرشیوشده]