اگر عالم همه پر خار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد وگر بيکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد همه غمگين شوند و جان عاشق
لطيف و خرم و عيار باشدبه عاشق تو هر جا شمع مرده است
که او را صد هزار انوار باشد شراب عاشقان در سينه جوشد
حريف عشق در اسرار باشدبه صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسيار باشد سوار عشق شو وز ره مينديش
که اسب عشق بس قهار باشدبه يک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه نا هموار باشد
ميخواهم و ميخواستمت تا نفسم بود ميسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود عشق تو بسم بود كه اين شعله بيدار روشنگر شبهاي بلند قفسم بود آن بخت گريزنده دمي آمد و بگذشت غم بود كه پيوسته نفس در نفسم بود دست منو آغوش تو هيهات كه يك عمر تنها نفسي با تو نشستن هوسم بود بالله كه جز ياد تو گر هيچكسم هست حاشا كه بجز عشق تو گر هيچكسم بود سيماي مسيحائي اندوه تو اي عشق در غربت اين محلكه فريادرسم بود لب بسته و پر سوخته از كوي تو رفتم رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بود
عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاك
عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاكعشق گاهي ناودان گريه ي اشك بهارعشق گاهي طعنه بر سرو است در بالاي دارعشق گاهي يك تلنگر بر زلال تنگ نورپيچ و تاب ماهي انديشه در ژرفاي تورعشق گاهي مي رودآهسته تا عمق نگاههمنشين خلوت غمگين آهعشق گاهي شور رستن در گياهعشق گاهي غرقه ي خورشيد در افسون ماهعشق گاهي سوز هجران است در اندوه نيرمز هوشياريست در مستي ميعشق گاهي آبي نيلوفريستقلك انديشه ي سبز خيال كودكيستعشق گاهي معجز قلب مريضرويش سبزينه اي در برگ ريزعشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروبروزه اي با قصد قربت ذكر بر لب پايكوبعشق گاهي هق هق آرام اما بي صدااشك ريز ذكر محبوب است در پيش خداعشق گاهي طعم وصلت مي دهد مزه ي شيرين وحدت مي دهدعشق گاهي شوري هجران دوستتلخي هرگز نديدن هاي اوستعشق گاهي يك سفر در شط شبعشق پاورچين نجواي دو لبعشق گاهي مشق هاي كودكيستحس بودن با خدا در سادگيستعشق گاهي كيمياي زندگيستعشق در گل راز ناپژمردگيستعشق گاهي هجرت از من تا ما شدنعشق يعني با تو بودن ما شدنعشق گاهي بوي رفتن مي دهدصوت شبناك تو را سر مي دهدعشق گاهي نغمه اي در گوش شبعادتي شيرين به نجواي دو لبعشق گاهي مي نشيند روي بامگاه با صد ميل مي افتد به دامعشق گاهي سر به روي شانه اياشك ريز آخر افسانه ايعشق گاهي يك بغل دلواپسيعطر مستي ساز شب بو اطلسيعشق گاهي هم حكايت مي كنداز جدايي ها شكايت مي كندعشق گاهي نو بهاري گاه پاييزي سرخ زرد!گاه لبخندي به لب هاي تو گاهي كوه دردعشق گاهي دست لرزان تو مي گيرد درون دست خويشگاه مكتوب تورا ناخوانده مي داند زپيش عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمعگاه حس اوج تنهاييست در انبوه جمععشق گاهي بوي ياس رازقيساقدوش خانه ي بن بست ياد مادريعشق گاهي هم خجالت مي كشددستمال تر به پيشاني عالم مي كشدعشق گاهي ناقه ي انديشه ها را پي كندهفت منزل را تا رسيدن بي صبوري طي كندعشق گاهي هم نجاتت مي دهدسيب در دستي و صاحبخانه راهت مي دهدعشق گاهي در عصا پنهان شودگاه بر آتش گلستان مي شودعشق گاه رود را خواهد شكافتفتنه ي نمروديان زو رنگ باختعشق گاهي خارج از ادراك هاستطعنه ي لولاك بر افلاك هاستعشق گاهي استخواني در گلوستزخم مسماريست در پهلوي دوستعشق گاهي ذكر محبوب است بر ني هاي تيزگاه در چشمان مشكي اشك ريزعشق گاهي خاطر فرهاد و شيرين مي كندگاه ميل ليلي اش با جام مجنون مي كندعشق گاهي تاري يك آه بر آيينه ايحسرت نا ديدن معشوق در آدينه ايعشق گاهي موج دريا مي شودگاه با ساحل هم آوا مي شودعشق گاهي چاه را منزل كنديوسفين دل را مطاع دل كندعشق گاهي هم به خون آغشته شدبا شقايق ها نشست و هم نشين لاله شدعشق گاهي در فنا معنا شودواژگان دفتر كشف و تمناها شودعشق را گو هرچه مي خواهد شودبا تو اما عشق پيدا مي شودبي تو اما عشق كي معنا شود؟
شب دوباره پيدا شد دل به لرزه افتادروي ماه تو آمد لحظه لحظه در يادچشم از تو بينايم بي تو مانده بيداريا شبم به سر آور يا برس به فريادقصه ها دارد به من هر تار موي توشوق ديدار تو دارد قصه گوي تواي طنين آوازم اي صداي هر سازمغربتم به پايان شد آشناي آوازمبا تو به فردا ميرسم با تو هم آغوشم غم هرچه بود از هر کجا گشته فراموشمچشم روشنت آمد رنگ صبح فردا شد قلب خسته ي عاشق غرق در تمنا شد فصل تيرگي ها رفت موسم سحر آمدلحظه هاي تنهايي بيگمان به سر آمد
زيرا مي دانم که به سوي من باز خواهي گشت پس با همه توانم
تلخي اين انتظار را تحمل خواهم کرد.
به انتظارت خواهم ماند زيرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خاطرات
گذشته را مي نوازد. قلبي که در آن خاطره ها و خوشي ها تا ابد
مدفون است حتي اگر بدانم روزي جسم تو به سوي من باز نمي گردد
باز هم به انتظارت مي نشينم. شايد روزي صداي پايي را بشنوم که از
آن تو باشد اي محبوبم......
روزگاريست در اين کوچه گرفتار توام
باخبر باش که در حسرت ديدار توام
گفته بودي که طبيب دل هر بيماري
پس طبيب دل من باش که بيمار توام
عشق يعني حسرتي دريك نگاه عشق
يعني غربتي بي انتها
عشق يعني فرصت اما كوتاه
عشق يعني مرگ اما بي صدا
سلام
بيچاره روح ما چقدر تنهاست و ما چقدر ازش دوريم .
به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال ميشم نظر شما رو هم در مورد نوشته هام بدونم .
سلام وبلاگ خيلي خيلي زيباي دارين خوشحال ميشم كه به كلبه تنهايي ما هم تشريف بياوريد
در ضمن ما از شما ممنونيم كه در گروه ما عاشق دلباخته عضوشديد
با تشكر از انتخاب شما
سلام ...
خب پس همچي تقصير آدم بود آره ؟! حالا تكليف اين روح بيچاره چيه ؟؟
اصلا مگه اون روح نميتونست آدمش را آدم كنه ؟ ها ؟
خيلي پيچيده است ، نه ؟
خدا هم همينو ازم ميخواد كه من اين آدم را آدم كنم ...
خدا كمك ! اين آدم آدم بشو نيست !
...
يا علي ...
خيلي قشنگ بود...خيلي
آدم من هم مثل آدم شماست...كاشكي چشمهاي خدا رو ببينه كه بهش نگاه مي كنه...